چندروز پیش رفته بودم نمایشگاه. یادت افتادم. یادم اومد چندسال پیش گفتی دارم میام نمایشگاه غرفه داریم و...اون موقع دوس داشتم بیام ببینمت برای اولین بار همو ببینیم! ولی نشد ...تو نمایشگاه دنبال غرفه های شهر شما بودم نمیدونم چرا دلم میخواست ببینمت حتی چند ثانیه حتی از دور. ولی نبودی ...دوشب پیش با خودم میگفت عه امسال تولدش یادم رفت! کم کم دارم فراموشش میکنم. یهو فرداش دیدم همون پیج الکیمو فالو کردی. جالب بود برام پیجم شخصی و قفل نبود، باز بود و اگر میخواستی چیزی رو ببینی میتونستی. چرا فالو کردی پس؟منم درخواست فالو دادم. وقتی قبول کردی چی دیدم؟ عکس پسرت رو!!! پسری که احتمالا الان ۱-۲ ماهشه. مبارکتون باشه الهی خوشبخت باشین.ولی واقعا تعجب کردم، منظورت چی بود؟ مثلا میخواستی بگی بچه دار شدم؟اخه واقعا چرا یهو اومدی ؟ اگه حرفی داشتی قبلا هم میتونستی دایرکت بدی.تو نه لایک کردی نه دایرکت دادی نه کامنت گذاشتی. منم فقط یکی دو تا از پست هاتو لایک کردم. دلم میخواست کامنت تبریک بذارم ولی ترسیدم همسرت ببینه و باز مشکلی پیش بیاد. تا وقتی تو حرفی نزنی منم هیچی نمیگم. هرچند میدونم برات اهمیت نداره و ... چقدر زود دير شد...
ادامه مطلبما را در سایت چقدر زود دير شد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : fasele-jodayi بازدید : 73 تاريخ : شنبه 17 دی 1401 ساعت: 14:41